سیدحسن تقی‌زاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقی‌زاده بر جدایی دین از سیاست تأکید می‌کرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیت‌الله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقی‌زاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم می‌رسد. شاید برای شناخت تقی‌زاده هیچ‌چیز بهتر از سرمقاله‌ی خود او در شروع دوره‌ی جدید مجله‌ی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او می‌نویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همه‌ی وطن‌دوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیده‌ی نگارنده‌ی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفه‌ی اطلاع‌رسانی خود، تعداد محدودی از نوشته‌های وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و می‌تواند مورد استفاده‌ی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقاله‌ی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.

قسمت اول (24 آذرماه 1328 هجري شمسي)
ابتدا بايد از حضّار محترم عذر بخواهم که موضوعي اختيار کرده‌ام که چندان موافق سليقه و طبع عمومي نيست و به قول معروف قدري «پرت» است و مصداق «از ميان پيغمبران جرجيس»، و ثانياً بايد بگويم اينجانب ادّعاي تخصّصي در اين موضوع و نه در هيچ موضوع ديگري (شايد با يک دو استثناء ) ندارم و چنان که اغلب گفته‌ام به قول خودمان متفنّن و به قول فرنگي‌ها «آماتور» در اين مواضيع هستم و شايستگي خطابت در محضر ارباب فنّ ندارم و فقط محبّ حکمت هستم و بس.
بنابراين تقبّل ايستادن در اين موقف و اداي خطابه در اين موضوع بر من سهل نبود. لکن از اجابت تقاضاي دوست قديم و صديق خود آقاي پورداود که لطف خاصّ و صميمي ايشان موجب حسن ظنّي بيش از استحقاق به اينجانب شده نمي‌توانستم امتناع کنم.
دين مانوي از اديان متروکه و فراموش شده است و چون کسي از پيروان آن نمانده تحقيق در آن فقط فايده‌ي علمي مجرّد را دارد و بس. تا نيم قرن قبل از اين در ايران در ميان عامّه خبري از ماني و دين او معروف نبوده و در بين خواصّ و اهل فضل و معرفت هم جز احتمالي مأخوذ از کتب عربي و فارسي معلوم نبود.
در ايران ماني را نقّاش خوانده و قهرمان داستان‌هاي افسان‌هاي و تشبيهات شاعرانه کرده‌اند و دلبران زيبا را به نقش ماني توصيف مي‌نمودند. در مغرب زمين هم آنچه از ماني و دين او معلوم بود بيشتر از کتب جدلي علماي مسيحي و ردّ آن‌ها بر مانويان به دست مي‌آمد که آن منابع غالباً به يوناني يا لاتيني نوشته شده و عمده‌ي آن‌ها کتب سيزده مؤلّف است و بعضي نوشتجات بي‌اسم از اين قرار:
کتاب تيتوس بصراوي (Titus de Bostra) از قرن چهارم مسيحي و کتاب آلکساندر ليکوپوليسي (Alexandre de Lycopolis) (که اندکي بعد از وفات ماني نوشته شده) و کتاب سراپيون از تمويس (Serapion de Thmuis) و کتاب معروف به آکتا آرخلاي (Acta Archelai) تأليف هگمونيوس (Hegemonius) و نوشتجات سيريلي اورشليمي (Cyrille de (Jerusalem و اپيفانوس (Epiphanus) جمله از قرن چهارم مسيحي و مارکوس دياکونوس (Marcus Diaconus) و تئودورت سوريائي (Theodoret) از قرن پنجم و سوروس (Severus) انطاکيه‌اي و يوحنا ملاله (Malalas) از قرن ششم و کتاب منسوب به آناستازيوس سينائي (Anastasius Sinaita) از قرن هفتم و کتاب يوحناي دمشقي ( (Johannes Damascenus از قرن هشتم و کتاب تاريخ و رساله‌ي ديودور که هفت فصل اول آن بر ضدّ مانويان است و کتاب فوتيوس (Fotius) در مانويّت از چهار نفر مؤلف در قرن نهم و دو فقره صيغه‌ي تبرّاً براي مانويان هدايت شده به مسيحيّت از قرن ششم و نهم مسيحي و مهم‌ترين همه‌ي آن‌ها کتب آوگوستين (St. Augustin) معروف قدّيس و متکلّم بزرگ و شهير مسيحي است از اواخر قرن چهارم مسيحي که خود نه سال مانوي بوده و بعدها برگشته و در مسيحيت نظير غزالي يا اشعري در اسلام شده است و سيزده کتاب در ردّ بر مانويان از او مانده و همچنين ماريوس ويکتورينوس (Marius Gaius Victorinus) اُسقف اوزالوم (Evodius d'Uazlum) و بعضي اشارات در کتب ارمني و بعضي کتب سرياني (مانند کتب ردّيّه‌ي افريم (Ephraem Syrus) از قرن چهارم مسيحي و کتاب بارکناي (که ذکرش مي‌آيد).
محقّقين اروپايي از دو قرن يا بيشتر به اين طرف از اين کتب مسيحي جدلي و تا حدّي نيز از بعضي نوشتجات سرياني و عربي (مانند کتاب ردّ بر ابن‌المقفع از امام زيدي قاسم بن ابراهيم متوفّي در سنه‌ي 246 هجري و يعقوبي و ابوعيسي ورّاق که شهرستاني شرح دين ماني را از کتاب او نقل کرده و کتاب الفهرست محمد بن اسحق‎النديم و ابوريحان بيروني و شهرستاني و غيره) و اندکي نيز از کتب پهلوي مانند شکندگمانيک ويچار و دينکرت استفاده کرده‌اند. در اين ميان بايد گفته شود که ظاهراً قديم‌ترين ذکر ماني در کتب غير مانوي از عالم روحاني مسيحي ايراني آفراتس (Afraates) است که کتاب خود را برياني در حدود 340 مسيحي نوشته است.
ولي با وجود اين محدوديّت منابع و مآخذ بايد گفت که بعضي از اين محقّقين بر اثر زحمات فوق‌العاده و تتبّع عميق و استقراء وافي مآخذ موجوده اطلاعات خوب و شايان استفاده‌اي جمع‌آوري کرده و در معرض افکار طلاّب علم گذاشته‌اند. از آن جمله به طور خاصّي ايساک (اسحق) دوبوسو بر (Isaac de Beausobre) شايسته‌ي ذکر و تمجيد بي‌اندازه است که با آن‌که در 215 سال قبل از اين تاريخ کتاب معظّم و مبسوط خود را نوشته آن کتاب يکي از بهترين کتبي است که در خصوصي دين ماني تاليف شده و به اسم Histoire critique de Manichée et du manicheїsm در سنه‌ي 1734 و 1739 مسيحي در آمستردام به طبع رسيده و ديگري کتاب باور Baur است که 118 سال قبل در توبينگن از بلاد آلمان طبع شده و خيلي محقّقانه و شاهکار است. همچنين موزهايم (Mosheim) در قرن نوزدهم مسيحي شرح مفيدي در باب ماني و دين او نوشته است ولي اينجانب دسترس به آن نداشتم.
پنجاه و يک سال قبل کتاب تئودور بار‌کناي (Théodore bar Kônaї ) (از اواخر قرن هشتم مسيحي) که به سرياني است نشر و ترجمه شد و در آن بهترين اطلاعات که تا آن وقت در دست نبود مندرج بوده. قبل از نشر اين کتاب بهترين کتاب داراي اطلاعات مفيد و مبسوط در باب ماني و دين او کتاب الفهرست بود. لکن از چهل سال و کسري به اين طرف نوشتجاتي به زبان پارتي (پهلوي حقيقي) و پارسيک (پهلوي معروف) و سغدي و ترکي و چيني از ترکستان چيني پيدا شد که دايره‌ي معلومات ما را راجع بدين مالي بيش از حدّ انتظار وسعت داد. از اين نوشتجات پاپيروسي چنان‌که گفته شد مقداري به پارسيک يعني زبان جنوب غربي ايران بود و قطعاتي از کتاب شاپورگان خود ماني در آن ميان است و مقداري به پارثي و يک وجيزه‌ي کامل توبه و اعتراف به اسم خواستوانفت (Khwâstwânêft) به ترکي اويغوري در واحه‌ي تورفان در ناحيه‌ي شمالي حوضه‌ي تارم در ترکستان چيني (1) مشتمل بر قطعات متفرّقه‌ي زيادي از نوشتجات و تصاوير مانوي و همچنين بعضي نوشتجات چيني راجع به دين ماني در مغاره‌اي به اسم تون هوانگ به دست آمده که در حدود سنه‌ي 900 مسيحي نوشته شده و در مغاره يعني مدخل آن در قرن يازدهم مسيحي (در حدود سنه‌ي 1035 مسيحي) بسته شده است.
پيدا شدن اين نوشتجات به وسيله‌ي کاوش‌کنندگان روسي و آلماني و انگليسي و فرانسوي و ترجمه و نشر آن‌ها بسيار از مطالب را توضيح نمود. ولي معذلک نقاط زيادي هنوز تاريک بود تا آن که نوزده سال قبل هفت کتاب مانوي خيلي مهم به زبان قبطي در مصر کشف شد که جمعاً قريب دو هزار ورق است و مقداري به برلين و قدري به لندن برده شد. اوراق پاپيروسي اين کتب به قدري فرسوده و کهنه و خراب و در حال نزديک به فنا و محو و اضمحلال بود که اگر يک هنرمند آلماني به نام ايبشن (Ibschen) حافظ موزه‌ي دولتي برلين که در دنيا در صنعت احياء و عمل آوردن اين گونه اوراق متلاشي منحصر به فرد است با زحمت فوق تصوّر و عمل ممتد و طولاني آن‌ها را زنده و قابل خواندن نکرده بود اثري از اين کشف نمي‌ماند (يک فيلم از کار اين هنرمند در سينماها داده مي‌شد).
خوشبختانه سه کتاب از آن جمله ترجمه و طبع شده يکي به اسم کفالا يا (Képhalaia) که مجموعه‌اي از خطابه‌هاي تعليمي ماني است که بنا به دستور خودش تلامذه و اصحاب او بعد از مرگ وي آن‌ها را جمع‌آوري کرده‌اند و به حدس قوي مصنّف آن‌ها اَدّا مبلّغ مانوي در مصر سفلي يا پاپوس مبلّغ مانوي در مصر عليا است و ظاهراً نسخه‌ي قبطي آن از يوناني ترجمه شده است و ديگري کتاب مواعظ (هوميلي Homily) و سومي زبور مانوي است.
بعضي ديگر از کتب که در برلين مانده فعلاً مآل کار آن‌ها نامعلوم است و يکي از آن‌ها مجموعه‌ي رساله‌ها و منشورهاي خود ماني است که به تلامذه‌ي مهمّ و جماعت پيروان خود در ديار مختلفه مانند طيسفون و بابل و ميسان و ادس (اورفه) و شوش و ارمنستان و هند و غيره فرستاده است. مآخذ و منابع اطلاعات راجع به مانويّت را مي‌توان به چهار نوع تقسيم کرد:
نخست نوشت‌جات اصلي و روايات خود مانويان، دوم اقتباسات از نوشتجات اصلي مانويان از طرف غيرمانوي‌ها، سوم ردّها و مجادلات برضدّ مانويّت با بيان و شرح آن دين و ردّ بر آن با اقتباسات از کتب مانوي، چهارم مؤلّفات و مقالات علمي درباب ماني و دين او.
جاي آرزو است که يکي از جوانان با شوق فاضل و داراي شور تحقيق همّت بر ترتيب فهرست خيلي جامع و کاملي از همه‌ي اين نوشتجات چهارگانه با استقراء کامل بگمارد و اگر کسي پيدا شود اينجانب در کمک به او حاضرم و البته فايده‌ي آن عظيم خواهد بود.
ماني در بابل متولّد شده يعني در واقع در قسمت جنوبي آن خطّه و به قول خودش (به نقل بيروني از او) در قريه‌ي مردينو در کوثي عليا (هنينگ = Henning گمان مي‌کند که مردينو تصحيف بروميا و کوثي در اين مورد تصحيف جوخي است) در سال چهارم سلطنت اردوان و در سنه‌ي 527 از تاريخ منجّمين بابل که از اوّل ماه نيسان ماه بابلي سنه‌ي 311 قبل از مسيح شروع مي‌شود و بنابراين در آن سال بابلي که از هفتم آوريل رومي يولياني سنه‌ي 216 مسيحي تا 27 مارس سنه‌ي 217 امتداد داشت تولّد يافته است.
يک سند چيني که اخيراً به دست آمده و از سنه‌ي 732 مسيحي است ولادت ماني را در هشتم ماه دوم چيني ذکر مي‌کند و چون ظنّ قوي بر آن است که اين تاريخ هشتم ماه چيني فقط ترجمه‌اي است از هشتم ماه بابلي و به جهاتي که ذکر آن‌ها در اينجا موجب اطناب گردد ماه دوم چيني در آن سند معادل و نماينده‌ي نيسان بوده است (اگرچه در واقع بايستي ماه سوم را معادل نيسان قرار بدهند) گمان مي‌رود که سند چيني ترجمه‌اي (شايد بالواسطه) از نوشته‌ي آرامي اصلي است و ماني در هشتم ماه نيسان بابلي يعني در 14 آوريل سنه‌ي 216 مسيحي متولّد شده است. ذکر فارموثي ماه قبطي در کفالايا که اشاره به تولّد ماني است با اين تاريخ وفق مي‌دهد. چه در سنه‌ي 216 مسيحي ماه فارموثي از 27 مارس تا 26 آوريل بوده است.
پدر او به نام پَتِگ اصلاً از همدان بوده و به بابل رفته و در طيسفون ساکن شده بوده است. محمد بن اسحق‌النديم پدر ماني را فتق بابک بن ابي برزام ذکر مي‌کند و سمعاني در کتاب الانساب در مادّه‌ي زندي اسم پدر و جدّ او را فاتق بن مامان مي‌نويسد (گر نسخه‌ي چاپ عکسي صحيح باشد). اسم مادر او را در بعضي مآخذ نوشيت و در بعضي ديگر يوسيت ذکر کرده‌اند و کتاب الفهرست او را راميس و به قولي او تاخيم و به قولي مريم مي‌خواند و گويد از دودمان اشکانيان بوده. (2) پدر او را نيز از حسکانيه مي‌شمارد که شايد وي نيز اصلاً از پارتي‌ها بوده است. يعني پدر و مادر او هر دو از نجباي پارتي‌ها بوده‌اند.
مآخذ مسيحي لاتيني اسم ماني را قوربيقوس و در مأخذ يوناني کوپريکوس ثبت کرده‌اند. بعضي‌ها اين کلمه را مصحّف از کرفه‌گر فارسي فرض کرده‌اند. مادر او ظاهراً از خانواده مشهور کَمسَرَکان بوده است و شايد اين خانواده اصلاً از خاندان اشکاني بوده. همين اسم خانواده‌ي مادر ماني در مآخذ چيني نيز ثبت شده است. آگاپيوس (Agapius) پدر او را از اهل شوش مي‌شمارد.
وي در طيسفون مستقّر شده بود. لکن بعدها به واسطه‌ي انقلاب و تحوّلي که در روح و قلب او پيدا شد و‌هاتفي هم وي را ندا در داد که از شراب و گوشت و مباشرت با زنان بپرهيزد به جنوب رفته و در ناحيه‌ي مَيسان (يا دست مَيسان) ساکن شده و به فرقه‌ي مذهبي مغتسله يعني تعميد کنندگان که به عقيده‌ي من همان اَسلاف ماندائي‌ها يا صُبّه‌ي کنوني و صابئين قديم است که در قرآن نيز مذکور است پيوسته طريقه‌ي آن‌ها را که کم و بيش با دستور ‌هاتف غيبي موافقت داشت پذيرفت.
اين فرقه که خود داستاني دارد که موضوع يک خطابه‌ي جداگانه تواند شد از قديم به ظنّ قوي پس از مهاجرت از فلسطين در همان خطّه‌ي مَيسان تمرکز داشتند و پيروان حضرت يحيي بن زکريا هستند و تعميد عمل مذهبي مهم آن‌هاست و بعدها طريقه‌ي گنوسي مخلوط با عقايد بابلي و ايراني داخل معتقدات آن‌ها شده است. پتِگ پدر ماني نيز به سلک آنان در آمد و ماني در ميان آن قوم بزرگ شد و به ظن قوي قسمتي از عقايد گنوسى او و همچنين اعتقاد مانويان به شيث و اخنوخ و بعضي معتقدات ديگر از آن جماعت اخذ شده است.
ماني در جواني شوق تحصيل اطلاعات از اديان ديگر را پيدا کرده و از اوايل عمر به طريقه‌هاي مذهبي شايع در بابل و حوالي آن و مخصوصاً بين آرامي‌هاي خطّه‌ي بين‌النهرين آشنا شده بود و گمان مي‌رود بالخاصّه به فرق مبتدعه‌ي مسيحي گنوسي که در آن زمان در آن نواحي شيوع زياد داشت مانند پيروان مرقيون و بار ديصان نزديکي پيدا کرده و ظاهراً از همه پيشتر معتقدات فرقه‌ي اخير يعني بار ديصاني‌ها در افکار او تأثير داشته است. (3) به قول خودش در دوازده سالگي مَلَکي بر او ظاهر شد و او را ندا در داد که مهيّاي ظهور و نشر تعاليم الهي بشود. اسم اين فرشته را تَوم يا تَوّيم ناميده يعني توأمان (4) و گمان مي‌رود که به آرامي ظاهراً آن چيزي است که به فارسي همزاد گوييم و به عربي قرين ترجمه شده است (در کفالايا از کتب مانويان اسم آن فرشته فارقليط زنده است و بعضي از محقّقين او را توماس دانسته‌اند).
تاريخ اين وحي را سنه‌ي 539 سلوکي ذکر کرده و «دو سال گذشته از سلطنت اردشير شاهنشاه». آن سال بابلي با 25 ماه مارس رومي سنه‌ي 228 مسيحي شروع و در 12 آوريل 229 مسيحي خاتمه مي‌يابد و چون جلوس رسمي اردشير به سمت شاهنشاهي ايران به ظنّ قوي در اوايل سال 227 مسيحي و شايد در آوريل آن سال بوده لذا بايد وقوع اين حادثه در سال دوم سلطنت آن شاهنشاه (نه پس از دو سال از آغاز سلطنت او چنان که ظاهر عبارت عربي بيروني «لسنتين خلتا من ملک اردشير ملک‌الملوک» ايهام مي‌کند) بوده باشد يعني پس از دوازده ساله شدن ماني و در فاصله‌ي بين اواخر مارس و اواخر سپتامبر 228 مسيحي و به هرحال قبل از آوريل 229 مسيحي.
وقتي که وي بيست و چهار ساله شد (يعني در واقع در ظرف سال بيست و پنجم عمر وي) مَلَک مذکور در فوق دوباره به او ظاهر شد و او را امر به ظهور و تبليغ تعليمات الهي کرد. اگر حساب دقيق منظور بوده اين واقعه بايد بعد از 19 آوريل سال 240 مسيحي (هشتم نيسان بابلي) بوده باشد (5) و البته وي ابتدا اشخاصي را از اهل ولايت خود بدين جديد خود دعوت نمود و اصحابي پيدا کرد. ليکن به جهاتي که واضح نيست از وطن خود به مشرق زمين و به قول مانويان به هند مسافرت نمود و در آنجا به تبليغ پرداخت و در آن نقاط مراکزي براي تبليغ تأسيس نموده نوّابي گذاشت.
بنابر کتاب قبطي مانوي کفالايا «در آخر سال شاه اردشير ماني به عزم تبليغ حرکت کرد و با کشتي به هند رفت. امّا در آن سال شاه اردشير مرد و پسرش شاپور شاه شد [و او ماني را دعوت کرد] و وي با کشتي از بلاد هنديان به خاک پارسيان و از آنجا به بابل و ميسان و خوزستان رفته پيش شاپور درآمد».
با آن‌که مآخذ مانوي و همچنين بيروني اردشير را با ماني مساعد مي‌شمارند و به هرحال در ابتدا مخالفتي نداشته ممکن است که يا اردشير حکم دوري از پايتخت به او داده باشد به حکم آن که پادشاه مقتدري بود که قيام صاحب داعيه‌اي را دوست نداشت و مخصوصاً خود علمدار و مروّج احياء و رونق دين زردشتي بود و يا به ظنّ غالب به واسطه‌ي آشنايي قبلي که ماني با فيروز پسر اردشير داشت و او را با برادرش مهرشاه والي مَيسان به دعوت خود متمايل ساخته بود (6) و فيروز هم فرمانفرماي خراسان به معني اعمّ آن زمان شده به مقام کوشان شاهي رسيد به قلمرو حکومت او مسافرت نمود و به تقويت او دعوت خود را در آن نواحي بسط داد و بعد به حدود قندهار و سند رفت (که مقصود از هند در اخبار مانويان همان سند است). در اين مسافرت ماني با تعاليم بودائيان که در کوشان انتشار وسيع داشت نيز آشناتر شد و همچنين با دين زردشتي تا حدّي. ولي اين اطلاعات محدود بود و به زعم بعضي معرفت او بدين زردشتي و عقايد آن‌ها بيشتر از مآخذ مسيحي و عقايد آن‌ها در آن باب حاصل و اخذ شده است. اگر چه چون پدرش از ايران بود نبايد وي بدين زردشتي پربيگانه بوده باشد.
اين مسافرت ماني قريب دو سال طول کشيد (7) و چون بعثت وي به ظنّ غالب در سنه‌ي 240 مسيحي بوده گمان مي‌رود در اواخر آن سال يا اوايل سال 241 سفر کرده و پس از شنيدن خبر مرگ اردشير و اطلاع از سلطنت شاپور که شايد در اواخر سال 242 مسيحي به او رسيده باشد در اوايل سال 243 مسيحي به طيسفون برگشته باشد چه وي در روز جلوس رسمي شاپور اول در نهم ماه آوريل (اوّل نيسان بابلي) به دلالت فيروز برادر شاپور به دربار آن پادشاه بار يافته و با دو نفر از اصحاب خويش به نام زکواو شمعون و پدرش پتِگ آن‌جا حاضر شده و امر رسالت خود را اعلان نموده است. اين تاريخ از کتاب الفهرست که از کتب اصلي مانويان نقل کرده به دست مي‌آيد. چه در آن کتاب گويد که ماني روز يکشنبه‌ي اوّل ماه نيسان وقتي که آفتاب در حمل بود در موقع جلوس رسمي شاپور نزد او آمد که بلاشک مقصود نيسان بابلي است.
محققين اروپايي به تقليد نولدکه (Th. Nöldeke) نيسان را نيسان يهودي فرض کرده و تاريخ حضور او را در دربار شاپور و همچنين جلوس رسمي آن پادشاه را در سنه‌ي 242 مسيحي و مقارن تحويل آفتاب به حمل دانسته‌اند. غافل از آن که اوّل نيسان يهود در آن سال روز شنبه و مطابق 19 ماه مارس يعني در روز قبل از تحويل آفتاب به حمل بوده است و در سنه‌ي 243 مسيحي هم مطابق پنجشنبه‌ي 9 مارس و 18 حوت بوده است. ولي اوّل نيسان سال بابلي که همان سال و ماه محل و قوم ماني بوده در سنه‌ي 242 چهارشنبه و 20 آوريل و در اواخر حمل در سنه‌ي 243 يکشنبه‌ي 9 آوريل و 19 حمل بود که آن روز شب عيد مهرگان ايراني يعني روز 15 مهرماه و يکشنبه‌ي دوم عيد فصح مسيحيان Quasi moda geniti V. Dominica 〖II〗^a Post Pascha هم بود. به علاوه بر طبق قواعد منجّمين روز شرف شمسي هم بود، يعني آفتاب در درجه‌ي نوزدهم حمل بود که براي جلوس پادشاه بهترين ساعت سعد و مناسب است.
بدون آن‌که خودستايي را در اين امور جزئي داخل کنيم محض آن که شايد ارباب فضل حاضر مجلس هم از ابتکار يک هموطن خود مطّلع شوند و يقيناً به همان جهتِ هموطني هم خرسند خواهند شد مي‌خواهم عرض کنم که تعيين تاريخ تحقيقي اين اعلان رسمي رسالت ماني و جلوس رسمي شاپور اوّل به تخت سلطنت و همچنين روز وفات ماني به طور قطعي پس از مباحثات زيادي که در باب آن‌ها از طرف محققين اروپايي در صد سال اخير واقع شده به وسيله‌ي يک ايراني به عمل آمده و اين ابتکار نصيب سخنگوي امروز شده است و همچنين توضيح کامل ايّام روزه‌هاي مانويان و عيد فطر آن‌ها معروف به بما.
البته به خاطر آقايان خواهد رسيد که در صورتي که مبدأ يا سال اوّل سلطنت شاپور اوّل از آغاز سال ايراني يا اوّل فروردين سال 241 مسيحي يعني 22 سپتامبر آن سال محسوب مي‌شود چگونه ممکن است که جلوس رسمي آن پادشاه در آوريل سنه‌ي 243 واقع شده باشد. جواب اين سؤال يا خدشه محتاج به تفصيلي است که اينجانب مشروحاً و به دلايل مبسوط در مقاله‌ي مفصّلي در تحقيق تاريخ اوايل ساسانيان در مجله‌ي علمي مدرسه‌ي علوم شرقيّه‌ي لندن نشر کرده‌ام (8)
ولي خلاصه‌ي آن راجع به اين موضوع ما نحن فيه آن است که اردشير پس از چهارده سال و کسري (شايد ده ماه) از مبدأ جلوس رسمي حقيقي خود (نه آغاز اوّلين سال حسابي سلطنت وي در 26 سپتامبر 226 مسيحي) که بايد در بهار سال 227 مسيحي بوده باشد از سلطنت کناره‌گيري کرد (مثلاً در اواخر ژانويه‌ي سنه‌ي 242مسيحي) و چند ماه بعد (شايد در بهار همان سال) مرد و جلوس رسمي و تاج‌گذاري شاپور دراوّل سال بابلي سال بعد واقع شد.
بنابراين واضح است که چون شاپور از بهار سال 242 و بلکه از اوايل همان سال سلطنت مي‌کرده مبدأ حسابي سلطنت او از اوّل فروردين آن سال ايراني يعني 22 سپتامبر سنه‌ي 241 بايستي حساب شود. ولي جلوس رسمي او در طيسفون به واسطه‌ي حيات پدر مدّتي و گرفتاري‌ها به جنگ با روم مدّت ديگر به انتظار اولين نوروز بابلي بعد به تأخير افتاده بود و شاهد اين مدّعي آن است که مآخذ معتبر عربي مانند طبري و غيره دو روايت در مدّت سلطنت شاپور دارند که يکي 30 سال و ديگري 31 سال و 6 ماه و 19 روز است و اگر سلطنت شاپور را از جلوس رسمي او در 9 آوريل و 15 مهر ماه‌ی سنه‌ي 243 سي سال حساب کنيم مثلاً تا 15 مهرماه يا 2 آوريل سال 273 مسيحي در آن صورت مدّت سلطنت او از آغاز سال اوّل وي که 22 سپتامبر سنه‌ي 241 باشد درست 31 سال و شش ماه و 19 روز از سال و ماه ايراني مي‌شود (بدون کم و زياد).
بر طبق نوشتجات قبطي مانوي ماني ساليان دراز در معيّت شاپور بود و در مسافرت‌هاي وي و جنگ‌هاي او در مشرق و مغرب و با روم نيز همراه او بوده است (9). در اين مدّت ماني فعاليّت عظيمي در نشر دين خود نمود و مبلّغيني و هيأت‌هايي به مشرق و مغرب و ممالک خارج مي‌فرستاد. از مجاهدت مبلّغ مشرق در خراسان و آسياي مرکزي به نام مار امّو و مبلّغ مغرب ادا (Addâ) در مصر و پاپيس يا پاپوس و اردوان و پَنيگ و زکوا (يا زرواسي) و شمعون و غير هم در نقاط مختلفه در نوشتجات مانوي ذکر زيادي هست (10). يعقوبي گويد شاپور ده و چند سال با ماني مساعد ماند.
ماني بايد در اواخر عهد شاپور و شايد دو سال قبل از وفات آن پادشاه از طيسفون بيرون رفته باشد و ظاهراً در بابل و شمال بين‌النهرين به سر مي‌برد يا حرکت مي‌کرد. در زبور مانوي قبطي گويد ماني شش سال در دنيا مانند اسير در ميان بيگانگان راه مي‌رفت و شايد اين فقره قرينه‌ي آن باشد که تعقيب ماني و مانويان يا بي‌مهري به آن‌ها شش سال قبل از وفات ماني شروع شده بود ولي اين مخالفت به درجه‌ي شدّت نرسيده بود.
هرمز که به جاي شاپور جلوس و يک سال و کسري سلطنت کرد با ماني و پيروان او مخالفتي نورزيد. در کتاب مواعظ قبطي گويد (پس از آن‌که شاپور به شهر بِهشاپور در فارس آمد سخت ناخوش شد و مرد و هرمز پس از شاپور تاج بر سر گذاشت و مولاي من (يعني ماني) پيش او رفته و گفت تو را مردم پادشاه خوب مي‌نامند». در زبور مانوي گويد «شاپور تو را احترام کرد و هرمز حقانيّت تو را پذيرفت».
در زمان هرمز ماني در بابل ماند. ولي بهرام که به جاي هرمز نشست به تحريک موبدان نظر خوبي به ماني نداشت و عاقبت وقتي که در اواخر سلطنت او ماني احساس اين مخالفت را نمود از بابل حرکت کرد و رو به جنوب در طول ساحل دجله منازل طي مي‌کرد و در نقاط مختلفه به پيروان خود سرکشي مي‌کرد تا به اهواز رسيد و از آن‌جا عازم مسافرت به خراسان و کوشان شد. ولي در موقع عزيمت او را از حرکت منع کردند و بعد حکم رسيد که به ولايت شوش برود. وي به آهستگي رو به طرف مقرّ شاه روان شد. از اهواز به مَيسان رسيد و از آنجا با کشتي در روي دجله رو به بالا به طيسفون رفت و از آن‌جا به نقطه‌اي که پرگليا (11) ناميده مي‌شد رفته و يکي از بزرگان و امراء که از اتباع او بود به نام بَت نيز از مذهب خود برگشته و مانوي شده بود او را نيز با ماني به دربار احضار کردند.
ماني در عرض راه از پيروان خود وداع مي‌کرد، چه احساس نزديکي مرگ را کرده بود. وقتي که به نقطه‌اي رسيد معروف به کوخي که در آن‌جا مؤمنين با اخلاص زياد داشت (و به عقيده‌ي بعضي مسقط الرّأس خود او آن‌جا بود) امري فوري براي رفتن او به حضور پادشاه رسيد. شرح اين مسافرت و رسيدن ماني به حضور شاه و معاملاتي را که با او شد. يکي از اصحاب او به اسم نوح زادگ (يا به سرياني بار نوح) که تا دم آخرين با او بود و حاضر و ناظر وقايع و شاهد وفات او بود نوشته و براي ما گذاشته است که در يک نوشته‌ي پارتي به دست آمده است (12). اين نوح زادگ مترجم فارسي ماني بوده و وي به وسيله‌ي او با پادشاه حرف مي‌زد و گويد که «قبل از رفتن به حضور شاه مرا و کوشتاي و ابزاخياي ايراني و فلان را با هم صدا کرد. پادشاه سر سفره‌ي غذا بود و هنوز دستش نشسته بود (يعني از غذا فارغ نشده بود) حاجب پيش شاه رفت و گفت ماني آمده و دم در ايستاده. شاه پيغام داد که قدري منتظر باشي که من خود پيش شما مي‌آيم. پس ماني مجدّداً پهلوي حاجب نشست و تأمّل کرد تا شاه از غذاي خود فارغ شد. پادشاه از سفره برخاست و يک بازو به گردن ملکه سکا (که زن سکانشاه بايد باشد از اقرباي خود شاه) و بازوي ديگر دور کژدير پسر اردوان انداخت و به سوي ماني آمد و اوّلين حرفش اين بود که گفت خوش نيامدي.
ماني جواب داد من به شما چه بدي کرده‌ام. شاه گفت من قسم خورده‌ام که تو را نگذارم به اين مملکت بيايي و با تغيّر به ماني گفت تو براي چه کاري خوب هستي، زيرا که نه به جنگ مي‌روي و نه به شکار، شايد تو براي اين طبابت و معالجات هستي که آن را هم نمي‌کني. ماني جواب داد من به تو هيچ بدي نکرده‌ام. بسياري بودند از خدّام شما که من آن‌ها را از شياطين و جادو خلاص کرده نجات دادم و بسياري بودند که من آن‌ها را از بيماري بلند کردم و بسياري بودند که من آن‌ها را از انواع تب و لرز خلاص کردم و بسياري بودند که مشرف به موت بودند و من آن‌ها را دوباره زنده کردم».
در پايان اين مذاکرات که در ضمن آن پادشاه اسم کسي را مي‌برد که «از سه سال به اين طرف تو با او مي‌روي کدام کلمه است که به او ياد داده‌اي» حکم به حبس ماني مي‌دهد. مفتّن عمده در اين تغيّر خاطر شاه به ماني همان کار دير يا کَرتير موبد بزرگ درباري بود که نفوذ عظيمي در پادشاه داشت (13). اسم اين متنفّذ بزرگ معروف و نافذالکلام در کتيبه‌ها و آثار مختلف تا اواخر قرن چهارم مسيحي آمده است و از آن جمله در کتيبه‌ي شاپور اول از سنه‌ي 262 مسيحي يا در حدود آن سال و نيز در کتيبه‌ي پايقلي از سنه‌ي 294 مسيحي و هرتسفلد (Herzfeld) که تاريخ اين مرد را خيلي کاوش کرده او را همان تَنَسَر معروف موبد اردشير مي‌داند و از اين قرار هم بايد خيلي عمر کرده و هم نفوذ زياد خانگي در نزد خاندان ساساني داشته باشد.
در کتاب مواعظ مانوي قبطي نيز همين شرح آمدن ماني به حضور بهرام با تفصيل منازل ذکر شده و گويد که کَرتير به او گاثدروس گفت و هر دو با هم پيش مغسور يا موبد شکايت کرده و او به شاه گفت و شاه ماني را احضار کرد. ضمناً معلوم مي‌شود ماني مثل مسيح به طبّ روحاني نيز ممارست داشته و مخصوصاً نظر به بعضي روايات (از نويسندگان قديم مسيحي و هم جبرئيل بن نوح نصراني که بيروني از کتاب او نقل مي‌کند) يکي از خويشان پادشاه را که گرفتار مرضي بوده ماني و عده‌ي شفا داده و کامياب نشده بود و علت کدورت خاطر و غضب پادشاه ناشي از آن بوده است.
اين مطلب را اگرچه پروفسور هنينگ تصديق نمي‌کند ولي چون ساير اقوال جبرئيل مزبور در باب حبس و علت وفات ماني به سبب بند و زنجير سخت صحيح‌تر از روايات ديگر راجع به کيفيت قتل او است گمان مي‌رود که اين قسمت حکايت او نيز از روايات قديمه‌ي اصلي مأخوذ بوده باشد و همچنين در مآخذ ديگري آمده که شاپور براي معالجه‌ي پسر مريض خود به ماني مراجعه کرد ولي پسر در بغل او مرد.
ماني بيست و شش روز در حبس ماند. چون بنابر کتاب قبطي مانوي مواعظ (هوميلي) ماني روز يکشنبه به جنديشاپور رسيد و روز دوشنبه مردم خبر يافتند و روز شنبه او را توقيف نمودند و روز دوشنبه او را کشتند بايد بين مغضوبيّت او از طرف بهرام و افتادنش به حبس چند روز فاصله بوده باشد و بايد وي روز پنجشنبه به حبس افتاده باشد که پس از بيست و شش روز در روز دوشنبه وفات کرده باشد. در آن کتاب به حبس افتادن ماني را در هشتم ماه اَمشير قبطي ذکر مي‌کند که بايد ترجمه‌ي هشتم شباط بابلي باشد (14).
با ماني در حبس بسيار سخت و وحشيانه معامله کردند و دست و پاي او را با زنجيرها بسته و بعد زنجيرها را اين‌قدر تنگ‌تر نمودند تا مرد. در محبس اصحاب او پيش او مي‌رفتند و او بياناتي مبني بر ترويج دين خود مي‌کرد و ظاهراً دو نفر از نزديک‌ترين اصحاب تا دم مرگ که يازده ساعت از روز دوشنبه گذشته (15) واقع و به اصطلاح مانوي وي منحلّ شد نزد او بودند. در زبور مانوي خطاب به ماني گويد «مجوسيان تو را با آهن بار کردند و دست و پاهاي تو را با آهن بستند و زنجيرها روي بدن تو گذاشتند و تو را در حبس انداختند و بيست و شش روز و شب در آهن ماندي و اصحاب تو پيش تو آمدند و همه را معانقه کردي».
اين روز دوشنبه در قطعات تورفان به زبان پارثي که يکي از آن‌ها قريب يک قرن (110 سال) بعد از وفات ماني نوشته شده دوشنبه‌ي چهارم شهريور ماه ذکر شده و بنابر کتاب مواعظ قبطي دوشنبه‌ي چهارم ماه فامِنوث (برمهات) مصري بوده است. همچنين در کتاب زبور مانوي قبطي چهارم همان ماه را روز وفات مي‌شمارد. شِدِر (H.H. Schäder) از محقّقين آلماني خواسته به اين وسيله سال وفات ماني را به تحقيق معين کند و چون به حساب در ميان سال‌هاي سه گانه‌ي سلطنت بهرام (يعني سال‌هاي سلطنت او که روزهاي اوّل آن‌ها در ماه سپتامبر سنه‌ي 274 و 275 و 276 مسيحي واقع بود) فقط سالي که به عقيده‌ي او چهارم شهريور دوشنبه بوده همانا سنه‌ي 276 بوده است (يعني سالي که اوّل فروردين آن در سپتامبر سنه‌ي 275 مسيحي بود) لذا حکم قطعي به تاريخ وفات ماني در 14 فوريه از سال مزبور (276) داده است. ساير علما بعدها همه جا از وي تبعيّت نموده‌اند.
ولي اوّلاً وي حساب خود را بر مبناي وقوع خسمه‌ي مسترقه پس از شهريور کرده در صورتي که به قاعده در آن سال‌ها خمسه در آخر مرداد ماه بايد بوده باشد و بنابر آن چهارم شهريور آن سال مطابق 19 فوريه 276 و روز شنبه مي‌شود. ثانياً چون در کتاب قبطي مانوي مواعظ چنان که گفته شد و همچنين کتاب زبور به قبطي هم روز وفات ماني چهارم ماه فامِنوث ثبت شده در صورتي که روز چهارم آن ماه سنه‌ي 276 مسيحي روز شنبه و مطابق 29 فوريه بوده است اينجانب حدس قوي زدم که اين اعداد از ترجمه‌ي مسامحه‌آميز مطلب از اصل سرياني (در واقع آرامي) پيدا شده و در اصل چهارم ماه اَدّار بابلي بوده و مترجمين ايراني ماه آدّار را از راه مطابقت تقريبي شهريور کرده‌اند و مترجمين قبطي آن را فامِنوث در قسمتي با ماه اَدّاروي بابلي تطابق داشته‌اند، منتهي چهارم اَدّار بابلي نه در سنه‌ي 276 بلکه در سنه‌ي 277 مسيحي دوشنبه بوده است و مطابق روز 26 فوريه و اين فقره يعني سال وفات از قرائن ديگر نيز تأييد شده و از آن جمله آن‌که بنابر نوشتجات مانوي قبطي و بعضي مآخذ ديگر بهرام در اواخر سلطنت خود ماني را کشت و بهرام به ظنّ قوي در حدود اواخر آوريل سنه‌ي 274 مسيحي به سلطنت رسيده و سه سال و سه ماه و کسري سلطنت کرده (16) و در اين صورت تا اواخر ژويه يا اوائل اوت سنه‌ي 277 در سلطنت بوده است. از يک فقره از کتاب مواعظ ماني قبطي هم استنباط مي‌شود که وفات ماني پس از گذشتن سه سال از سلطنت بهرام بوده است.
اين حدس من وقتي قوّت زياد پيدا کرد که در سند چيني مذکور در فوق که از سنه‌ي 731 مسبحي است وفات ماني در چهارم ماه اول چيني ذکر شده که اواخر آن ماه هم غالباً با ماه اَدّار تطابق مي‌کند. پس معلوم شد که روايت چيني هم همين نوع ترجمه‌ي تقريبي با مسامحه و عدم تصرف در اعداد کرده است و علاوه بر اين در موارد ديگر هم به نظر رسيد که مانويان همين کار را کرده‌اند. مثلاً در يک نوشته از تورفان صلب عيسي را در چهاردهم مهر مي‌شمارد که چنان که شِدِر متوجّه شده مقصود همان چهاردهم نيسان يهود و روز صَلَبوت معروف است، نظر بدان که در موقع نوشته شدن آن قطعه مهر ايراني و نيسان يهود تطابق تقريبي داشتند.
اين نکته (يعني وقوع وفات در چهارم ماه اَدّار بابلي) که اين جانب خوشبختي توجّه به آن را قبل از ديگران پيدا کردم از طرف بعضي از محقّقين اروپايي قبول شد و سندي پارتي که در مارال باشي از ترکستان پيدا شد و در آن سنّ ماني را در موقع وفات شصت سال شمرده نيز اين عقيده را تأييد کرد. چه اگر ماني در فوريه‌ي سنه‌ي 276 مسيحي مرده بود آن وقت قطعاً شصت ساله نشده بود. در صورتي که با فرض وفات در سنه‌ي 277 در روز دوشنبه چهارم اَدّار بابلي که مطابق 26 فوريه مي‌شود ماني شصت سال و 319 روز عمر کرده و هنوز شصت و يک ساله نشده بوده است.
بايد محض اداي حق و حقانيت و اعجاب مخصوص به ذوق سليم بوسو بر گفته شود که اين مصنف روشن بين که 215 سال قبل کتاب نفيس و عظيم خود را راجع بدين ماني نوشته و اغلب مطالب را با وجود نقصان مدارک در ان وقت خوب و صحيح فهميده وفات ماني را در ماه مارس سنه‌ي 277 يعني اندکي ديرتر و وفات بهرام را در اواسط آن سال گذاشته است. تعيين ماه مارس ظاهراً به استناد قول آوگوستين بوده که گويد مانويان عيد بِما را براي تذکار روز وفات ماني در ماه مارس مي‌گيرند. در ضمن بحث در عيد بِما اين موضوع را توضيح و تفسير خواهيم کرد. هيرونيموس هم که فقط يک قرن بعد از ماني کتاب خود را نوشته تکوّن بدعت ماني را در سال دوم سلطنت امپراطور روم پروبوس و در سنه‌ي 588 سلوکي مي‌گذارد و چون آن سال در اوّل اکتوبر 276 مسيحي شروع مي‌شود پس مقصود سال 277 و وفات ماني بوده است.
اين نيز محض تکميل مطالب گفته شود که در يک سند ترکي مانوي از خوچو در ترکستان چيني از واقعه‌اي سخن مي‌رود که در سال 522 از «رحلت ماني بورخان الهي به آسمان‌هاي خدايي» و در سال خوک واقع شده و اين فقره با وفات ماني در سنه‌ي 277 مسيحي وفق نمي‌دهد بلکه اگر مبني بر اشتباه حسابي نباشد مستلزم وفات ماني در 274 مسيحي مي‌شود (17).
بنابر زبور مانوي به زبان قبطي پس از مرگ سرِ ماني را بريده و از دروازه‌ي شهر آويختند و با جسد او بدرفتاري نموده و آن را مثله کردند و نظر به روايات معروف ديگر پوست او را کنده و پر از کاه کرده از دروازه جنديشاپور آويختند که در عهد اسلامي هم همان دروازه به دروازه‌ي ماني معروف بوده. در کتاب زبور مانوي قبطي خطاب به ماني گويد خون تو را در وسط خيابان شهر خودشان ريختند. ولي باز جبرئيل بن نوح مسيحي که مأخذ خوبي در دست داشته (به نقل بيروني از او) گويد سرِ ماني را در دروازه‌ي سرادق قرار دادند و جسدش را بيرون انداختند (البتّه در معرض انظار عام) و اتباع او را هم تعقيب کردند و مورد آزار و قتل قرار دادند.
ماني مخترع خط جديدي هم بوده داراي حروف مصوّته که کتب مانويان پارتي زبان و پارسيک زبان و سغدي زبان و غيره به آن خط (که سابقاً آن را استرنجلو ناميده‌اند و مشتقّ از سرياني و ساده‌تر است نوشته شده و از اين جهت فوق‌العاده مديون ماني هستيم. چه بسياري از کلمات ايراني که در خطّ پهلوي معروف غامض و مشکوک بود وقتي که در آن خط ديده مي‌شود که خالي از هزوارِش و روشن و غيرقابل اشتباه است صحيح خوانده مي‌شود. اين فقره کمک عظيم غير قابل توصيفي به ترقّي معرفت ما نسبت به زبان‌هاي قديم ايراني نموده است و بيان تفصيلي اين مطلب محتاج به شرح طولاني‌تري است.
ماني نظر به روايات پاي کج داشت و در عربي احنف‌الرِّجل يا احنف‌الرِّجلين گفته شده (18). پس از وفات ماني سيسينيوس (Sisinnios) خليفه‌ي او شد ظاهراً به نصّ خود ماني و پس از ده سال رياست به دار زده شد و به قول کتاب مواعظ مانوي بهرام بن بهرام خود او را کشت و بعد دار زدند و اينّايوس بعد از آن خليفه شد و بعد بهرام ناخوش شد و اينّايوس او را شفا داد و لذا او نسبت به مانويان رأوف شد و از گذشته عذرخواهي نمود و احکامي در تقويت آن‌ها داد. اينّايوس در سال سوم بهرام (ظاهراً بهرام سوم) به جنديشاپور آمد و آنجا مرد و در همان کتاب گويد پس از وفات ماني سه سال متعرّض مانويان نشدند و پس از پانزده سال باز تعقيب شروع شد و سال‌ها پشت سر هم قتل زياد واقع شد (19).
نظر به يک کتاب قبطي مانوي که در برلين است و در آن ملکه‌ي تِدمُر و هيبارخ (فرمانده‌ي سواران) شاپور و پادشاه عربي آمارو(يعني عمرو) سخن ميرود عمرو پادشاه عرب (که بايد مقصود عمروبن عدي از ملوک حيره باشد که ظاهراً از 272 تا 300 مسيحي سلطنت کرده) حامي بزرگ مانويان به خواهش يکي از پيشوايان مانوي نزد نرسي شاهنشاه (293 - 302 مسيحي) وساطت مي‌کند و قبول مي‌شود و تعقيب خونين مانويّه توقيف مي‌شود و اين آسايش تا وفات نرسي دوام کرده ولي در زمان خلف او هرمز دوم باز تحريک مجوس از سر نو آتش فتنه را برافروخت.
تاريخ مانويان و دعاة آن‌ها و پيروانشان تا طغيان مغول خود داستاني دراز مي‌شود و فصول نمايان آن انتشار سريع مانويّت است در عالم به حدّي که در حدود سنه‌ي 300 مسيحي يعني قريب يک ربع قرن بعد از وفات ماني دين وي در سوريّه و مصر و آفريقاي شمالي تا اسپاني و مملکت گال جلوتر رفته (20) و در همان زمان و در واقع چند سال بعد يک صدّيق مانوي از قوم ليدي در دالماسي ديده مي‌شود چنان‌که از کتيبه‌ي سالونا ظاهر مي‌شود و مانوياني قبل از سنه‌ي 314 مسيحي در رُم مرکز پاپ مسيحيان متيليداس ديده مي‌شوند. در سنه‌ي 326 مسيحي قانون قسطنطنين بر ضدّ اهل بدعت به مانويان شمول يافت. والنتي‌نيان اوّل در سنه‌ي 372 مسيحي حق اجتماع را از مانويان سلب کرد. تئودوسيوس در ضمن قوانين سنه‌ي 381 و دو سال متوالي بعد از آن تاريخ مانويان را از حقّ شهادت دادن در محاکم و ارث بردن محروم کرده براي برگزيدگان آن‌ها جزاي اعدام مقرر کرد و حکم به تبعيد تمام مانويان از مملکت داد. ژوستي‌نيان نيز در سنه‌ي 520 براي مانويان جزاي اعدام اعلام کرد. مارکوس دياکونوس شرحي راجع به يک زني به نام يوليا از انطاکيّه مي‌نويسد که مبلغ مانوي بود و در حدود سنه‌ي 400 مسيحي به غَزّه آمده و به نشر دين ماني مشغول بود.
نيز فعاليّت عظيم شاداورمزد در آسياي مرکزي قابل ذکر است که يکي از بزرگ‌ترين مروّجين و ائمه و قدّيسين مانوي است به حدّي که تاريخ ولادت او پس از تاريخ ولادت و وفات خود ماني (که هر دو در نوشتجات ماني مبدأ تاريخ بود) نيز مبدأ تاريخي شده است (از سنه‌ي 600 مسيحي) (21) و همچنين مذهب رسمي شدن مانويّت در مملکت اويغورها از سنه‌ي 763 مسيحي (22) و دخول آن دين در چين و انتشار مُعتدّ به آن در آن‌جا (23) و ظهور اختلاف و انقسام بين مانويان و دو فرقه شدن آن‌ها به نام مقلاصيه و مهريه و جدا شدن مانويان آسياي مرکزي از مرکز خلافت مائوي يعني بابل و خلع بيعت اصلي امام بابلي و معروف شدن آن‌ها به اسم ديناوران و تسميه‌ي پيروان خلافت بابلي به اسم دينداران و تمايل خليفه‌ي اموي وليد ثاني (سنه‌ي 126-125) به مانويان و قلع و قمع کلّي مانويان معروف به زنادقه (از زنديک به معني تأويليّون) در عهد مهدي خليفه‌ي عباسي و البتّه قصّه‌هاي زياد (24) و جالب توجّه معاريف آن‌ها مانند ابن مقفع و غيره و تکفيرها و تعقيبات مانويان در ممالک مسيحي که خود داستان درازي دارد.
اين تعقيبات باعث مهاجرت مانويان بين‌النّهرين و ايران به سوي شرق و شمال شده در ترکستان و مخصوصاً در سغد عدّه‌ي عظيمي مقرّ گزيدند (25). که زبان سرياني کم کم فراموش و متروک شد و نوشتجات آن‌ها عمده به پارثي و قسمتي به پارسيک تبديل شد. بعدها به سغدي و از سغدي به ترکي هم ترجمه شد.
به قول ابن‌النديم پس از انقراض دولت ساسانيان مانويان از ماوراءالنهر به ايران برگشتند و خالد بن‌عبدالله القسري با آن‌ها مساعد بود و نيز گويد در بغداد هنوز در عهد خود او عده‌ي متعدّبه بودند و وي سيصد نفر از آن‌ها را در عهد معزالدوله مي‌شناخته ولي در زمان تأليف کتاب الفهرست حتي پنج نفر هم در آنجا نيست و بيشتر در حوالي سمرقند و صغد و بُنجيکث هستند و آن‌ها را اجاري خوانند. (26)
ماني شش کتاب نوشته و منشورهاي بسيار به اصحاب و پيروان خود و شايد ديگران هم فرستاده که اسامي عده‌اي از آن‌ها در ضمن فهرست هفتاد و شش رساله‌ي ماني و اصحاب او در کتاب الفهرست به ما رسيده است. از شش کتاب پنج تا را به زبان خودش يعني زبان محلّي که آرامي شرقي باشد و ماني در آن بزرگ شده نوشته است و در کتب عربي و غيره زبان آن کتاب‌ها را سرياني ناميده‌اند. ولي بعضي تصوّر کرده‌اند که دلايلي در دست است و مخصوصاً از قطعه‌اي از کتب او که بارکناي در کتاب سرياني خود آورده معلوم شده که زبان ماني و کتب او سرياني کامل به معني معروف آن يعني زبان ادبي اورفه (ادسا) نبوده است. ولي قول اخير آن است که آن به هرحال نوعي از سرياني معروف بوده است.
از بعضي از مندرجات اين کتب به واسطه‌ي مستقيم و غيرمستقيم اطلاعاتي داريم. مثلاً در کتاب سفرالاسرار ظاهراً شرحي از عقايد ابن‌ديصان ذکر شده است. يک کتاب هم به اسم شاپورگان به پارسيک يعني زبان جنوب غربي ايران نوشته است و بيشتر مندرجات آن راجع به معاد بوده است (27). ولي قرائني موجود است که وي تسلّط کامل و خوبي در فارسي نداشته و بردن مترجم با خودش پيش بهرام چنان که گذشت يکي از آن دلائل است و بعيد نيست که به زبان پارثي بيشتر آشنا بوده است.
مخصوصاً ذکر اين نکته بي‌مناسبت نيست که اين فقره که ماني و پيروان او آنچه در کتب و نوشتجات خود براي زردشتيان نوشته‌اند در آن‌ها اصطلاحات زردشتي از قبيل گِهورد (گيومرث) و سروشاو و مشيبغي (به سغدي ميترا) و نريسف و مهريزد و زروان و فريدون (به سمت طبيب) به کار برده‌اند مربوط به آن نبوده که دين او در اصل مايه و مادّه‌اي کلّي از عقايد زردشتي داشته است. اين ظنّ و عقيده که دين ماني از دين زردشتي مايه گرفته و تحت نفوذ و تأثير آن بوده چندي شيوع داشت و محقّقين تا بيست سي سال قبل بر اثر اين تصوّر وجود يک طريقه‌ي ايراني نجات نفوس و به تعبير آلماني فرضيّه (يا تئوري)
Iranische ErldöSungs Mysterium قبل از ماني فرض کرده بودند.
لکن پس از تحقيقات عميق جديدتر و دقّت و غور کافي در آثار مانوي جديدالکشف به تحقيق پيوسته که اين ظنّ اساسي ندارد و فقط ناشي از آن شده که ماني که دين خود را دنيائي و به اصطلاح ترک‌ها «جهان‌شمول» مي‌دانست و مي‌خواست دين او جاي همه‌ي اديان عالم را بگيرد و خود را خاتم رُسُل يا خاتم‌الانبياء مي‌دانست سعي داشت همه‌ي مطالب و عقايد خود را با اصطلاحات هر ملّت و امّتي ترجمه و بيان کند که مفهوم آن‌ها باشد و چنان که در شرح عقايد او خواهيم گفت او و پيروانش در استعمال هر زباني براي بيان عقايد خود اصطلاحات خود را با مسامحه ترجمه کرده و اصطلاحات يوناني يا عيسوي يا فارسي زردشتي و بعدها چيني بودايي را براي سهل‌الفهم کردن آن. مطالب بي‌محابا و ملاحظه استعمال مي‌کردند.
به طور مثال ذکر اين نکته مناسب است که يکي از کتب معروف ماني معروف به سفرالجبابره است که قطعاتي از آن به زبان‌هاي ايراني به دست آمده و در زبان ايراني به اسم کتاب کوان خوانده مي‌شد که جمع کو و مشتقّ از لغت اوستايي کوي است که در زمان ساسانيان اين کلمه به معني جبّار استعمال مي‌شده است. از ماخذ عربي که ترجمه‌ي عربي اين کتاب را در دست داشته‌اند مانند رساله‌ي غضنفر تبريزي (که اقتباسي از آن در ديباچه‌ي آلماني الاثارالباقيه‌ي بيروني ثبت شده) مي‌بينيم که اسم پهلوانان يا جبابره‌ي ايراني مانند سام و نريمان در همان کتاب ماني آمده بوده است ولي در مقام تحقيق معلوم شده که اين اصطلاحات ايراني را تلامذه‌ي ماني در مقام ترجمه به زبان‌هاي ايراني به جاي کلمات سرياني گذاشته‌اند و عادت آن‌ها بر آن بوده که همه‌ي اصطلاحات و حتي اسامي خدايان و ماه‌ها و اسم‌هاي اساطيري را به زبان منقول‌اليه ترجمه مي‌کردند و ماني در آن کتاب از روايات داستاني ايراني هيچ ذکر و استفاده‌اي نکرده بوده است.
در واقع اين کتاب ماني مأخوذ از کتاب اخنوخ (ادريس) است که اصل آن قريب چهار قرن قبل از ماني به زبان عبراني نوشته شده و بعدها به شش يا هفت زبان ترجمه شده که فعلاً قطعاتي يا اقتباساتي از نسخه‌ي يوناني و لاتيني و پارثي و پارسيک (من هميشه اين لغت را براي زبان ايراني ميانه جنوب غربي استعمال مي‌کنم) و سغدي و قبطي به دست آمده و موجود است و از اصل کتاب فقط يک ترجمه‌ي کامل در زبان حبشي تا امروز باقي مانده است و بس و قطعاً بايد فرض کرد که يک ترجمه‌ي آرامي هم وجود داشته که ماني که عبراني نمي‌توانست بخواند از آن نسخه‌ي آرامي استفاده کرده است. اين کتاب ماني همان است که به فرنگي Livre desgéantes ترجمه کرده‌اند. به هرحال بودن اصطلاحات و حتي طرز بيان و عقايد به صورت زردشتي نبايد موجب اشتباهي گردد.
از کتب ديگر ماني علاوه بر سفرالجبابره و شاپورگان و کنزالاحياء که به عقيده‌ي بعضي ضميمه‌ي انجيل ماني بوده و سفرالاسرار و فرقماطيا که در مآخذ ايراني ظاهراً بُنگاهيگ و در لاتيني شايد همان Epistula fundamenta معروف است (28) انجيل زنده يا انجيل ماني را بايد مذکور داشت. اين کتاب اخير يعني انجيل که قطعاتي از آن در آثار تورفان به دست آمده بر بيست و دو قسمت مطابق بيست و دو حرف تهجّي آرامي بنا شده بوده است و ظاهراً يک جلد آلبوم تصاوير که مبيّن و نشان دهنده‌ي مطالب کتاب بوده و در يوناني به اسم ايقون و در زبان پارثي اردهنگ و در پارسيک ارتنگ و در قبطي ايقونس و در کتب مانوي چيني «تصوير دو اصل بزرگ» ناميده مي‌شد ضميمه‌ي آن بوده است.
وقتي که از شرح عقايد و «سيستم» فوق‌العاده عجيب و غريب و افسانه‌اي و طولاني و درهم و برهم و مشکل و پرشاخ و برگ و جزئيّات و پيچيده و اغلب حتّي متناقض دين ماني و مخصوصاً عقايد تکويني او (Cosmog énie) بحث مي‌کنيم (که شايد بعدها در خطابه‌ي ديگر متمّم اين خطابه صورت گيرد) ملتفت خواهيد شد که جزئيات اوضاع و تشکيلات آن عقايد به قدري مفصّل و پر از اوهام است و به حدّي که بيروني آن‌ها را هذيان و سفه مي‌نامد پيچيده است که واقعاً هم بدون يک آلبوم يا اطلسي در دمِ دستِ خواننده که دائماً براي فهم غوامض به آن هر ساعت رجوع کند آن دستگاه عظيمي که ماني در مخيّله خلق کرده بود و از کتب اختيارات و جنّات‌الخلود و کتب سحر و طلسمات خودمان عقب نمي‌ماند مفهوم نمي‌شد و ظاهراً خودماني ملتفت قصور در اين کار بوده و حتّي خود او جزئيّات عوالم تکويني و داستان‌هاي آن را گاهي بعد فراموش مي‌کرد و به همين جهت اين کتاب را که ما به مسامحه از آن آلبوم يا اطلس تعبير مي‌کنيم ساخته بود (چنان‌که جکسون (Jackson) لوحه‌اي مشتمل بر اشکال هشت زمين ماني نقش کرده).
هِنينگ گويد که انسان آرزو ميکند که کاش ماني قالبي مومي از دنياي تصوّري خود پهلوي خود داشت که هر وقت اين مطالب عجيب را بيان مي‌کرد به آن «مودل» نگاه ميکرد که رشته را گم نکند. از اين کتاب ارتنگ هنوز در قرن پنجم (يعني عهد سلاطين غزنوي و سلجوقي) نسخه‌اي در غزنه وجود داشت و ابوالمعالي در کتاب فارسي خود بيان‌الاديان از آن حرف مي‌زند.
محض اين‌که آنچه نسبت به اين پيچيدگي دستگاه خلقت تصوّري ماني بيان شد مبالغه و يا طعن و ناشي از کم اخلاصي به ماني تصوّر نشود اين مثال بايد کافي باشد که در قسمتي که ماني از ده آسمان و هشت زمين و هفت ستون و سه چرخ و ديوهاي دريا و قسمت‌هاي آسمان‌ها به تفصيل حرف مي‌زند به طوري که افلاک جزئيّه‌ي نصيرالدين طوسي و شارحين کتب او (29) پيش آن سهل نمايد و شايد بي‌شباهت به جغرافي آسمان‌هاي حاجي سيد کاظم رشتي نيست. (30) ضخامت هر فلک را ده هزار فرسنگ و ضخامت جوّ بين هر دو فلک را باز ده هزار فرسنگ و جمعاً همه را از بالا به پائين يکصد و نود هزار فرسنگ مي‌شمارد و گويد که خداوند آسمان‌ها در فلک هفتم نشسته يعني از پائين به بالا آسمان هفتم.
ولي در کفالايا که باز از تقريرات ماني افلاک را شرح مي‌دهد خداوند را در فلک سوم از بالا به پائين قرار مي‌دهد. به اين خيال که هفت از ده که تفريق شود سه مي‌ماند. در صورتي که فلک هفتم از پائين به بالا بايد فلک چهارم از بالا به پائين باشد! و چقدر موشکافي و متّه روي ارزن گذاشتن توان شمرد بيان قسمت‌هاي آسمان‌ها را از سي درجه‌ي فلکي منطقةالبروج تا بيست و پنج ثالثه‌ي دايره‌ي فلکي و مدّت سير آفتاب را در آن‌ها از يک ماه و يک روز و دو ساعت و يک ساعت و بيست ثانيه و ده ثانيه‌ي زماني به تفصيل.
آن‌چه در اين شرح به درد لغويّون ما مي‌خورد اصطلاحات فارسي و پارثي و سغدي آن‌ها است مثلاً آستنگ و راستون و چيهرگ و زمان (31) و ويسانَگ براي يک برج يا يک ماه و يک درجه‌ي فلکي يا يک روز و پنج دقيقه‌ي دايره‌ي فلکي يا دو ساعت و يکصد و پنجاه ثانيه‌ي فلکي يا يک ساعت زماني و بيست و پنج ثالثه‌ي فلکي يا ده ثانيه‌ي زماني (به لفّ و نشر مرتّب) (32).
در شمردن اسامي ديوان مانند اَشَقلون و نَمرَئيل و ملائکه مانند ميکائيل و سرائل و رفائل و جبرئيل و آنئل و دادئل و اَبَرئل و نَلسِدئل و رَفئل و بارسيموس و غيره اِطناب ماني کمتر از خرافات مؤلّف يا جاعل کتاب مجعول تنکلوشاي بابلي که اجداد خود را جرثيابن بدنيا بن برطانيا بن غالاطيا خوانده و مطالب خود را به حکمايي مانند ارمسيا و برهمانيا و يَنبوشاد و ضَغريث و سوهابسات و يا ربوقا و غيره نسبت داده نبوده (33). و نزديک به کتاب دساتير معروف با اصطلاحات جعلي عجيب آن است که آقاي دکتر شفق قبول زحمت استخراج آن را نموده و در رساله‌ي سه سخنراني خود صفحه‌ي 69 درج کرده است.
علاوه بر کتب مذکور در فوق ماني اسامي کتب ديگري هم از و در کتب قديمه ديده مي‌شود که حکم قطعي در صحت انتساب آن‌ها به ماني نمي‌توان کرد مانند کتاب الجبلّه (؟) که مسعودي در کتاب التنبيه والاشراف ذکر کرده و کتاب الهدي و التدبير که يعقوبي به ماني نسبت مي‌دهد و صبح‌اليقين (34) و التّأسيس که بيروني در ضمن رساله‌ي خود در باب فهرست کتب محمّد بن زکرياي رازي اسم مي‌برد. شرح مشبع و کامل‌تر کتب و رسائل ماني و مندرجات آن را طالبين در کتاب نفيس آلفاريک در دو جلد به زبان فرانسه خواهند يافت.
اگر نسبت به تعليمات فلسفي ديني ماني قدري جسارت شده در مقابل بايد گفته شود که اين مؤسس دين مطالب خوب و عالي هم دارد و مبناي عقايد او فلسفه‌ي جديد يوناني و گنوسي و امتزاج آن‌ها با اديان سامي و خصوصاً مسيحيّت و طريقه‌هاي متکلّمين مسيحي مخالف اکثريّت بوده و در واقع مانند طريقه‌ي مرقيون و ابن‌ديصان شکلي از هلنيزم (به معني فلسفه‌ي يوناني بعد از اسکندر) بود. چنان‌که توضيح کامل آن در ضمن بيان اصول و فروع عقايد مانوي به عرض خواهد رسيد و مخصوصاً بايد گفته شود که در جنبه‌ي اخلاقي و تقوي و اداب، تعليمات مانوي خيلي داراي صفا و انساني بوده و حتي خصم بزرگ مانويان سنت آگوستين در ضمن مباحثه‌ي با اسقف مانوي آفريقايي فورتو ناقوس به اخلاق بي‌عيب مانويان شهادت مي‌دهد. و خواندن اعتراف‌نامه‌ي مانوي به اسم خواستوانفت که نسخه‌ي ترکي و سغدي آن در دست است کافي است براي توجّه به اين‌که طعن شديد مخالفين مسيحي به اين دين چقدر بي‌اساس است.
البتّه اگر معتقدات و بنياد اصول آن دين آن قدر سست و خرافي بود که در ظاهر به نظر مي‌آيد و ذهن محقّق علامه‌اي را مانند بيروني زده است علمائي مانند محمّد بن زکريّا و اديب فاضلي مانند ابن‌المقفع و بسياري ديگر در محيط تعليمات ساده‌تر اسلامي و بحبوحه‌ي مباحثات متکلّمين و معتزله مجذوب آن عقايد و تعليمات نشده بودند (اگرچه محمّد بن زکريّا مانوي نبوده و کتاب در ردّ برسيس ثنوي نوشته) و اين فقره براي اينجانب سرّي است غامض که حل آن سهل نيست.
البتّه شکل آن دين در قرون بعد به تدريج به قدري افسانه‌آميز و خرافاتي شده بود و ديوها و خدايان بي‌شمار در آن استيلا يافته و منترهاي سحري زياد ديده مي‌شود که خود دين مانند طريقه‌ي جادوگري و دفع شياطين و جلب توجّه خدايان گرديده بود و البتّه اين وضع از طرز بيانات خودماني پيدا شده که ارواح علويّه و خدايان را مأمور وظائفي دانسته و بعدها عوّام آن‌ها همه‌ي اين اشباح و ظهورات را خدايان حقيقي شمرده‌اند و مخصوصاً چون مترجمين مانوي چنانکه گفته شد در هر ناحيه اي اصطلاحات بعضي مذاهب را آزادانه استعمال مي‌کردند.
اين فقره باعث تزايد عدّه‌ي خدايان شده و اسم خدايان را نيز ترجمه کرده‌اند و آن خدايان محلّي رفقاي خود را هم به تدريج مي‌آوردند و عدّه‌ي اصلي خدايان که خود خيلي زياد بود بدين طريق فزوني مي‌گرفت. مثلاً مانند فريدون اوّلين طبيب ايراني در اوستا که اسم او در اَوراد و عزائم مانويان به همان اندازه عمومي است که در ميان زردشتيان و حرزهاي آن‌ها.
سبب عمده‌ي ضعف و ستي و زوال تدريجي دين مانوي که اگرچه کمابيش هزار سال دوام کرد به سرعت ناپايدار شد همين عدم سادگي و غامض بودن آن و محتاج هضم بودن آن همه‌ي فرضيّات موهوم بوده نه تنها تعقيب و سخت‌گيري زردشتيان و مسيحيان و مسلمين و محقّقين شروع آثار اين ضعف و زوال را از همان زمان خود ماني ملاحظه نموده و دريافته‌اند. به علاوه‌ي مخالفت آن با نظام اجتماعي بشر چه ترويج عدم تناسل و برانداختن اصل حيات از اصول آن بود و به همين جهت به قول بيروني بهرام در موقع محکوم کردن ماني گفت اين شخص براي آن برخاسته که عالم را خراب کند. پس بهتر آن‌که ما قبلاً و پيش از آن‌که وي به مراد خود برسد او را خراب و نابود سازيم.
تحقيق و مطالعه‌ي کامل در دين مانوي محتاج بحث در چندين موضوع است که آن‌ها را پولوتسکي (H. J. Polotsky) مؤلّف يکي از بهترين مقاله‌ها در باب مانويّت در دايرةالمعارف علوم و معارف کلاسيک (يوناني و لاتيني) پاولي و ويسوا به هشت قسمت يا فصل تقسيم کرده است و از آن جمله قسمت‌هاي راجع به منابع اطلاعات و تاريخ حيات مؤسّس و تاريخ خود مانويان که در اين صحبت امروزه به طور اختصار و اجمال بيان شد، و قسمت‌هاي مهم باقي مخصوصاً اصول و اساسات و تشکل «سيستم» مانويّت و آداب و عبادات و فرائض و سنن و واجبات و منهيّات عملي و ارتباط دين ماني با مسيحيّت و عقايد آن و اساس فلسفه‌ي دين ماني و منشأ آن بايد ناچار موضوع يک صحبت جداگانه و متمّم باشد که چنان‌که واضح است فرصت امروز نه تنها تمام شده بلکه وقت شريف آقايان حضّار بيش از حدّ جايز مشغول شنيدن اين بيانات خشک گرديده و يقين دارم همه خسته شده‌اند.
اينجانب در باب بقيّه‌ي مطالب نيز يادداشت‌هايي دارم و حاضر است. ولي عرض آن‌ها امروز اگر براي من زحمت زيادي نداشته باشد براي مستمعين طاقت‌فرسا خواهد بود و اگر چند دقيقه‌ي ديگر هم صرف جواب سؤالات ممکن حاضرين شود براي امروز کافي به نظر ميآيد و پيمانه‌ي لطف آقايان در توجّه به عرايض حقير نزديک به لبريزي خواهد بود. پس همان به که سخن را با تجديد تشکّر خالصانه‌ي خود از صرف وقت فضلاي حاضر به بيانات امروزي خاتمه بدهم.

پي‌نوشت‌ها:

1- در شش نقطه اين اوراق کشف شد از اين قرار: خوچو- يا رخوتو- تويوق- خرابه‌ي آلفا- مورتوق- مغازه‌ي سنکيم.
2- در مآخذ سرياني اسم مادر ماني تَقشيت يا تَقَشيت ثبت شده و در صيغه‌ي تبرّاي يوناني کاروسا ناميده شده است.
3- در کتاب الاثارالباقيه بيروني ماني را تلميذ فادرون (؟) مي‌شمارد. پروفسور دکتر جفري (A. Jeffery) در مجموعه‌ي Al- Biruni Commemoration Volume چاپ انجمن ايران کلکته در صفحه‌ي 149 گويد که فادرون به ظنّ قوي تصحيف کلمه‌ي يوناني - کردون است که اسم مشهور معلم مرقيون بود. (اين حاشيه در موقع طبع اين خطابه اضافه شد).
4- تور آندره (Tor Andrae) در کتاب خود «محمد و زندگي او» (صفحه‌ي 103) اين کلمه را تَويوان مي‌خواند و گويد که گفته‌اند که کلمه نَبطي است به معني قرين.
5- بوسو بر (Beausobre) از اوتيکيوس = Eutychius (سعيد بن البطريق) نقل مي‌کند که گويد ماني در عهد سلطنت گورديان ظهور کرد و از تاريخ ادسا (Chronique d,Edese) نقل مي‌کند که ماني در سنه‌ي 551 سلوکي (در 239 مسيحي آغاز کرده) متولد شده و قطعاً مقصود ظهور و اعلان دين او است که هر دو روايت با تاريخ ملکور در متن مطابقت مي‌دهد.
6- در باب ايمان مهرشاه قصه‌اي مانوي وجود دارد که وي چگونه دشمن ماني بود و او را به باغ خود دعوت کرد و با او مجادله نمود... و عاقبت به او ايمان آورد.
7- کتاب الفهرست مدت اين مسافرت را (در نسخه چاپي) چهل سال مي‌شمارد. ولي شکي نيست که اين خطا از تصحيفي در نسخه‌ها ناشي شده و شايد کلمه‌ي اثنين به اربعين تبديل و تحريف شده است.
8- ترجمه‌ي آن در کتاب «بيست مقاله‌ي تقي‌زاده» ترجمه‌ي احمد آرام (تهران، 1341) آمده است. (ا. ا.)
9- در کفالايا از قول ماني آمده که «من پيش شاه شاپور رفتم و او مرا با احترام تمام پذيرفت و به من اجازه داد که در مملکت مسافرت کرده کلام زندگي را تبليغ کنم و من در جزو موکب او چندين سال و سال‌هاي زياد در ايران و ممالک پارت تا به اديب (اديابن) و ايالات مجاور امپراطوري روم به سر بردم.»
10- در آکتا آرخلاي گويد ماني سه نفر تلميذ داشت: توماس و ادا و هرماس (يا هر مياس). ماني در اوايل امر توماس را به مصر و ادا را به سکيثيا (شايد مقصود ممالک روم شرقي است) فرستاد که مردم را دعوت به دين جديد کنند و هرمياس را پهلوى خودش نگاه داشت. وقتي که آن دو تلميذ اوّلي از مسافرت تبليغي برگشتند و ناکاميابي خود را خصوصاً در ميان مسيحيان اشعار داشتند آن‌ها را باز فرستاد (به قول اپيفانوس تا به حوالي اورشليم رفته کتب و نوشته‌هاي مسيحي بخرند که آن‌ها را با تغيير شکل و عبارت در کتب مقدّسه‌ي ماني درج کنند) و ماني تعليم تمام دين خود را به تلميذ تفويض نموده و آن‌ها را به عنوان دعاة به اطراف فرستاد، ادا را به مشرق و توماس را به سوريه و هرمياس را به مصر، اپيفانوس و تئودور توس هم به همان نحو روايت مي‌کنند ولي آلکساندر ليکوپوليتانوس گويد که پاپوس و توماس و بعد از آن‌ها ديگران در مصر مفسرين دين ماني شدند.
11- موضعي بود بر کنار نهر دياله در نود و چهار کيلومتري طيسفون.
12- در کتاب مواعظ (به زبان قبطي) گويد ماني توقف نکرد تا به هرمزدخشهر رسيد و مي‌خواست به کوشان برود و فلان او را از رفتن [منع کرد]. پس او با غم و درد برگشت و به شوش آمد و از هرمزد خشهر به مَيسان آمد و از مَيسان به نهر دجله آمد و آن وقت به طيسفون عزيمت نمود در راه بعضي اشارات در باب شهادت خود کرد. بعد به پرگاليا رفت و آن‌جا به اصحاب خود وصايا کرد... الخ.
13- ظاهراً اين کَرتير غير از کَرتير پسر اردوان است که در موقع عتاب پادشاه به ماني حضور داشت.
14- مطابق اوّل ماه فوريه رومي سنه‌ي 277 مسيحي.
15- در واقع مقارن غروب آفتاب.
16- حمزه‌ي اصفهاني گويد که ماني قبل از گرفتاري و حبس او به حکم بهرام دو سال در گريز و استتار بود.
ابن‌حزم در کتاب الفصل في‌الملل و اهواء و النحل (جلد دوم طبع قاهره سنه‌ي 1327 صفحه‌هاي 5 و 73) گويد که ماني فقط قريب سه ماه ظاهر شد و اصحاب او با وي بودند... الخ.
17- البته اين سند در مقابل اسناد و دلايل قوي‌تر ديگر قابل اعتماد زيادي نتواند شد.
18- هنينگ اين مطلب را ناصحيح مي‌شمارد و گويد عبارت عربي شايد در اصل احنف‌الرجال بوده.
19- در کتاب التاج منسوب به جاحظ ذکر فرستادن خسروپرويز يکي از نصاراي ايران پيش شهربراز آمده که اجداد پرويز «در موقع قتل عام مانويان» به اجداد آن نصراني نيکي کرده و نجات داده بودند.
20- در سنه‌ي 287 (يعني ده سال بعد از وفات ماني) و به قولي در سنه‌ي 296 بر اثر سعايت ژوليان پروکونسول آفريقا فرماني از امپراطور روم ديوکلسين.
21- در طخارستان و در مرو و بلخ دين ماني پيروان زيادي داشت به حدّي که هوئن تسونگ سياح چيني در ربع دوم قرن هفتم مسيحي گويد که مانويّت دين مطلق ايران است که مقصود آن نواحي ايران بوده که در حدود طخارستان بود که دين ماني در آن‌جاها خيلي قوت داشت و در اوايل قرن هشتم مسيحي يک خليفه مانوي در طخارستان مستقر بود.
22- در 20 نوامبر 762 خاقان اويغور شهر لويانگ پايتخت مشرقي چين را گرفت و چند ماه در آن‌جا توقف نمود و در اين شهر دعاة مانوي به او نزديک شدند و روي به دين آن‌ها گرويد و از آن تاريخ يعني 763 مسيحي مذهب مانوي دين رسمي دولت اويغور شد و رونق کامل داشت تا وقتي که در سنه‌ي 840 مسيحي قرغيزها سلطنت اويغور رامنقرض کردند. اسم قاغان (خاقان) مملکت اويغور ہوگو يا بوگوگ بود و مملکت او در اورخون (شمال مغولستان) بود. شرح اين واقعه يعني تصرف لويانگ و قبول دين مانوي در يک کتيبه‌ي سه زباني (چيني و ترکي و سغدي) که بين سال 808 و 821 مسيحي در پايتخت مملکت اويغور قارابالگاسون ثبت شده براي ما مانده است. پس از آن‌که مملکت و دولت بزرگ ايغورها در سال 840 به دست قرغيزها فتح شد باز مانويّت در ممالک کوچک منشعب از مملکت بزرگ مزبور در بين ايغورهاي شرقي در ايالت غربي چين امروزه کانسو و شانسي که پايتخت آن کان‌چو است و همچنين نزد اويغورهاي غربي و دولت کوچکي که در واحه‌ي تورفان باقي ماند و پايتخت آن خوچو نزديک تورفان بود دوام کرد. پس از زوال دولت بزرگ اويغور چيني‌ها به تعقيب مانويان پرداخته و در سنه‌ي 843 مسيحي به موجب فرماني اين مذهب در تمام ممالک چين ممنوع شد. اگرچه کم و بيش تا قرن چهاردهم مسيحي در چين دوام داشت. خاقان ايغور در 20 نوامبر سنه‌ي 762 به لويانگ دست يافت و در ماه مارس سنه‌ي 763 به مملکت خويش برگشت و چهار نفر معلم مانوي را با خود برد که آن‌ها دين مانوي را نشر کردند.
23- نظر به روايات چيني در سنه‌ي 694 مسيحي يک شخص مهم مانوي کتاب اصول را (که ظاهراً همان الجيل ماني بود) به چين برد. در سنه‌ي 719 مسيحي نايب‌السلطنه‌ي چين در طخارستان يک روحاني عالي مقام مانوي را به عنوان دانشمند علم نجوم به دربار چين فرستاد و بر اثر فعاليت وي هفته‌ي معمولي مبني براساس سيّارات سبعه در چين رايج شد. در سنه‌ي 732 در چين به مانويان حق اقامت داده شد و دين آن‌ها جزو مذاهب مجاز گرديد. در رساله‌ي مانوي چيني که ذکرش گذشت گويد در آن سال (يعني سنه‌ي 719 مسيحي) مملکت عرب‌ها و مملکت طخارستان و مملکت هند جنوبي سفرايي به دربار امپراطور چين فرستادند که عرض احترام نموده و باج بياورند. از مملکت طخارستان پادشاه چغانيان به نام تِش يک عريضه به امپراطور فرستاده و در آن موچوي بزرگ (موژک - معلم مانوي) را حضور امپراطور معرفي کرده و نوشت که اين شخص در علم نجوم ماهر است و عقل عميق دارد و هيچ سؤالي نيست که او جواب ندهد و خواهش کرده بود که او را به حضور بار داده و تحقيقات لازمه از او بکند و اجازه‌ي تأسيس يک معبد براي عبادت بر طبق مذهب خود به او بدهد. سيزده سال بعد از آمدن اين معلم بزرگ به چين يک فرمان دولتي دين مانوي را اصولاً ممنوع کرد (يعني تبليغ آن را بين چيني‌ها) ولي به معتقدين آن آزادي عمل به دين خود داد. نيز گويد هفته‌ي هفت روزه‌ي بر طبق عدد سيارات سبعه نيز پس از امدن اين معلم مانوي به چين در سنه‌ي 719 مسيحي در مملکت چين پيدا شد و اسامي روزهاي هفته از سغدي اقتباس گرديد.
24- در کتاب الانساب تأليف سمعاني در ماده‌ي زندي قصه بامزه‌ي مضحکي از تعقيب مانويان از طرف هرون‌الرشيد آمده است.
25- مسعودي در مروج الذهب در باب قوم طُغزغُز از اقوام ترک گويد که امروز (يعني در سنه‌ي 332 = 943 مسيحي) در بين تمام اجناس ترک قوي‌تر و پر شوکت‌تر و صاحب مملکت منظم‌تري از آن‌ها نيست و صاحب مملکت کوشان هستند که بين خراسان و چين است و مانوي هستند و در ميان ترک‌ها غير از آن‌ها کسي پيرو مذهب ماني نيست. عجب ان است که جاحظ که قريب يک قرن قبل از مسعودي نوشته در کتاب الحيوان (چاپ مصر سنه‌ي 1324 جلد 4 صفحه 138) گويد که زنادقه (مانويان) هيچ وقت امتي نبوده و ملک و مملکتي نداشته‌اند و يا کشته شدند يا فراري بودند يا منافق.
26- قبل از ظهور اسلام هم در ايران ميان مانويان انقسام و انشعابي پيدا شده بود و بُندو و مزدک که ظاهراً عقايد او از همان طريقه‌ي بند و منشعب شده بود تجدد و انقسامي در دين ماني آوردند.
27- به قول ابن‌النديم اين کتاب بابي در انحلال (اصطلاح مانوي مرگ) سمّاعين و انحلال برگزيدگان و انحلال خطاکاران داشت.
28- شايد همين کتاب است که در مآخذ چيني کتاب دو ريشه يا دو اصلي (پرنسيپ) ناميده شده و به قول (Peliot) ظاهراً در ايراني اسم «دو بُن نامک» داشته است.
29- خواجه نصيرالدين طوسي براي حل مشکلاتي در علم هيأت که به نظر متقدمين غيرقابل حل مي‌آمد (شانزده اشکال) افلاک جزئي زيادي به غير از فلک عطارد به عدد سي و يک فلک در کتاب تذکره‌ي خود پيشنهاد کرده و خفري در شرح تذکره عده‌ي آن افلاک جزئيه را به هفتاد و هشت رسانيده است.
30- حاج سيد کاظم رشتي از علماء شيخيه و تلميذ شيخ احمد احسائي در کتاب شرح قصيده که شرحي است بر قصيده‌ي عبدالباقي افندي موصلي (طبع طهران سنه‌ي 1270 هجري قمري) در صفحات 116 و ما بعد محلات مدينه‌ي علم را بيست و دو محلّه شمرده و در وسط محله بيست و دوم سيصد و شصت بند (کوچه) شمرده با نام و نشان که صاحب هريک از آن‌ها را نيز با اسم عجيب آن‌ها که شبيه به کلمات مهمل هذياني است ذکر کرده است.
31- ميان زمان (که معادل يک ساعت است) و ويسانَگ (که معادل ده ثانيه است) يک قسمت ديگري نيز هست که حکم دکان يا دکّه دارد و به سغدي قپيذ ناميده مي‌شود و معادل بيست ثانيه‌ي زماني با پنجاه ثالثه‌ي فلکي است.
32- هنينگ در مجلّه‌ي مدرسه‌ي تحصيلات شرقي و آفريکائي لندن (مجلد 12 صفحه 311) شرحي وافي راجع به اين تقسيمات نوشته و در ضمن جدولي از اسامي سغدي و عربي و پهلوي و پارثي هريک از قسمت‌ها و معادل درجات فلکي و مدت زماني آن‌ها ثبت نموده است.
33- مؤلف اين کتاب ابوطالب زيّات (احمد بن الحسين بن علي بن احمد بن محمد بن عبدالملک) نام دارد که مندرجات کتاب را به ابن وَحشيّه نامي نسبت مي‌دهد.
34- در بعضي نسخ ضجّ‌اليقين.

منبع مقاله:
تقي‌زاده، حسن، (1388)، به کوشش: ایرج افشار، مقالات تقي‌زاده (جلد دوم: ماني‌شناسي)، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم.